جدول جو
جدول جو

معنی بهره یافتن - جستجوی لغت در جدول جو

بهره یافتن
(نَدْوْ)
تمتع یافتن و سود و حاصل بردن. (ناظم الاطباء). فائده بردن. نصیب بردن:
عرش پر نوربلند است بزیرش در شو
تا مگر بهره بیابد دلت از نور و ضیاش.
ناصرخسرو.
نصرت بدین کن ای بخرد مر خدای را
گر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بار یافتن
تصویر بار یافتن
اجازۀ ورود به بارگاه شاه یافتن، به حضور پادشاه رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
به شدن. بهبودی یافتن: چون یعقوب بهتری یافت، مهدی مردی علوی به وی داد و گفت این را بکش. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(مَش ش)
بمعنی رخصت و دستوری یافتن بحضور امرا و سلاطین. (آنندراج). اجازه یافتن. پذیرفته شدن در بارگاه. رخصت دخول یافتن. (ناظم الاطباء: بار) (دمزن). رجوع به باریابی، باریاب شدن و باریاب گشتن شود:
ز ره چون بدرگاه شد بار یافت
دل تاجور (خسروپرویز) را بی آزار یافت.
فردوسی.
بیامد شب تیره گون بار یافت
می روشن و خوب گفتار یافت.
فردوسی.
با موکبیان یابم در موکب او جای
با مجلسیان یابم در مجلس او بار.
فرخی.
بلند حصنی دان دولت و درش محکم
بعون کوشش بر درش مرد یابد بار.
ابوحنیفۀ اسکافی.
پنداشتم که خداوند بفراغتی مشغول است بگمان بودم از بار یافتن و نیافتن. (تاریخ بیهقی). بدرگاه رفتن صواب تر... اگر باریابمی فبها و نعم و اگر نه بازگردم. (تاریخ بیهقی).
یکسال برگذشت که زی تو نیافت بار
خویش تو آن یتیم نه همسایه ت آن فقیر.
ناصرخسرو.
ای شده سوی شه (و) نایافته
بر طلب دنیا و اقبال بار.
ناصرخسرو.
بی خود از هیچ آیی اندر کار
یابی اندر دوم بدین در، بار.
سنایی.
خاقانی اگر بار نیابی چه کنی صبر
کاین دولت از ایام به ایام توان یافت.
خاقانی.
هر آن موری که یابد بر درش بار
سلیمانیش باید نوبتی دار.
نظامی.
معاشران که ببزم تو بار مییابند
طراوت گل و رنگ بهار مییابند.
طالب آملی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ دَ)
راه یافتن. نفوذ یافتن. پی بردن. رخنه کردن. (یادداشت مؤلف) :
از نام به نامدار ره یابد
چون عاقل تیزهش بود جویا.
ناصرخسرو.
کمی و فزونی درو ره نیابد
که بد ز اعتدال مصور مصور.
ناصرخسرو.
رجوع به راه یافتن در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بار یافتن
تصویر بار یافتن
اجازه ورود ببارگاه شاه یافتن، بحضور پادشاه رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ره یافتن
تصویر ره یافتن
رخنه کردن، نفوذ یافتن، پی بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
خنیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار یافتن
تصویر بار یافتن
((تَ))
اجازه ورود به بارگاه شاه یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار یافتن
تصویر بار یافتن
شرفیاب شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
بهبود یافتن، شفایافتن، تندرست شدن، به شدن، به گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
تصبح مشهورةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
Repute
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
réputé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
славити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
খ্যাতি অর্জন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
славить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
den Ruf haben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
شہرت پانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
kutambulika
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
มีชื่อเสียง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
chwalić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
ün kazanmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
評判される
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
평판을 얻다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
terkenal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
प्रसिद्ध होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
roemen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
reputar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
reputare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
reputar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
声誉
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شهرت یافتن
تصویر شهرت یافتن
להיתפרסם
دیکشنری فارسی به عبری