تمتع یافتن و سود و حاصل بردن. (ناظم الاطباء). فائده بردن. نصیب بردن: عرش پر نوربلند است بزیرش در شو تا مگر بهره بیابد دلت از نور و ضیاش. ناصرخسرو. نصرت بدین کن ای بخرد مر خدای را گر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش. ناصرخسرو
تمتع یافتن و سود و حاصل بردن. (ناظم الاطباء). فائده بردن. نصیب بردن: عرش پر نوربلند است بزیرش در شو تا مگر بهره بیابد دلت از نور و ضیاش. ناصرخسرو. نصرت بدین کن ای بخرد مر خدای را گر بایدت که بهره بیابی ز نصرتش. ناصرخسرو
بمعنی رخصت و دستوری یافتن بحضور امرا و سلاطین. (آنندراج). اجازه یافتن. پذیرفته شدن در بارگاه. رخصت دخول یافتن. (ناظم الاطباء: بار) (دمزن). رجوع به باریابی، باریاب شدن و باریاب گشتن شود: ز ره چون بدرگاه شد بار یافت دل تاجور (خسروپرویز) را بی آزار یافت. فردوسی. بیامد شب تیره گون بار یافت می روشن و خوب گفتار یافت. فردوسی. با موکبیان یابم در موکب او جای با مجلسیان یابم در مجلس او بار. فرخی. بلند حصنی دان دولت و درش محکم بعون کوشش بر درش مرد یابد بار. ابوحنیفۀ اسکافی. پنداشتم که خداوند بفراغتی مشغول است بگمان بودم از بار یافتن و نیافتن. (تاریخ بیهقی). بدرگاه رفتن صواب تر... اگر باریابمی فبها و نعم و اگر نه بازگردم. (تاریخ بیهقی). یکسال برگذشت که زی تو نیافت بار خویش تو آن یتیم نه همسایه ت آن فقیر. ناصرخسرو. ای شده سوی شه (و) نایافته بر طلب دنیا و اقبال بار. ناصرخسرو. بی خود از هیچ آیی اندر کار یابی اندر دوم بدین در، بار. سنایی. خاقانی اگر بار نیابی چه کنی صبر کاین دولت از ایام به ایام توان یافت. خاقانی. هر آن موری که یابد بر درش بار سلیمانیش باید نوبتی دار. نظامی. معاشران که ببزم تو بار مییابند طراوت گل و رنگ بهار مییابند. طالب آملی (از شعوری)
بمعنی رخصت و دستوری یافتن بحضور امرا و سلاطین. (آنندراج). اجازه یافتن. پذیرفته شدن در بارگاه. رخصت دخول یافتن. (ناظم الاطباء: بار) (دِمزن). رجوع به باریابی، باریاب شدن و باریاب گشتن شود: ز ره چون بدرگاه شد بار یافت دل تاجور (خسروپرویز) را بی آزار یافت. فردوسی. بیامد شب تیره گون بار یافت می روشن و خوب گفتار یافت. فردوسی. با موکبیان یابم در موکب او جای با مجلسیان یابم در مجلس او بار. فرخی. بلند حصنی دان دولت و درش محکم بعون کوشش بر درش مرد یابد بار. ابوحنیفۀ اسکافی. پنداشتم که خداوند بفراغتی مشغول است بگمان بودم از بار یافتن و نیافتن. (تاریخ بیهقی). بدرگاه رفتن صواب تر... اگر باریابمی فبها و نعم و اگر نه بازگردم. (تاریخ بیهقی). یکسال برگذشت که زی تو نیافت بار خویش تو آن یتیم نه همسایه ت آن فقیر. ناصرخسرو. ای شده سوی شه (و) نایافته بر طلب دنیا و اقبال بار. ناصرخسرو. بی خود از هیچ آیی اندر کار یابی اندر دوم بدین در، بار. سنایی. خاقانی اگر بار نیابی چه کنی صبر کاین دولت از ایام به ایام توان یافت. خاقانی. هر آن موری که یابد بر درش بار سلیمانیش باید نوبتی دار. نظامی. معاشران که ببزم تو بار مییابند طراوت گل و رنگ بهار مییابند. طالب آملی (از شعوری)
راه یافتن. نفوذ یافتن. پی بردن. رخنه کردن. (یادداشت مؤلف) : از نام به نامدار ره یابد چون عاقل تیزهش بود جویا. ناصرخسرو. کمی و فزونی درو ره نیابد که بد ز اعتدال مصور مصور. ناصرخسرو. رجوع به راه یافتن در همه معانی شود
راه یافتن. نفوذ یافتن. پی بردن. رخنه کردن. (یادداشت مؤلف) : از نام به نامدار ره یابد چون عاقل تیزهش بود جویا. ناصرخسرو. کمی و فزونی درو ره نیابد که بد ز اعتدال مصور مصور. ناصرخسرو. رجوع به راه یافتن در همه معانی شود